|
از 1388
|
مـوهای سر و صورتم را تراشیدم و الان در زشتترین حالت ممکن خودم را می بینم. :(
گـفت میباید بَری نامم زیاد
گفتمش آری برم اما ز «یاد»!
با اندکی دخل و تصرف از فرصت شیرازی
بـالاخره یکی از بزرگترین مشکلاتی که در 5ماه اخیر باهاش دست و پنجه نرم میکردم برطرف شد، البته کاملا که نه بالاخره ترکشش تا 2 سال آینده قراره با من باشه، ولی خب چیزی که کارم رو به داروهای روان درمانی کشوند و عامل ptsd و تروما شده بود تا حدی برطرف شد.
به امید روزهای خوشتر.
عجب روزگار تلخی شده!
اواخر نمیدانم چه مرگم شده که شبها بیخوابم و گرسنه؟ این چه جورش است نمیدانم!
مادر همیشه به هرکس که هرچه میخورد سیر نمیشد میگفت: جغد داری؟ بعدها فهمیدم اساساً مرضی داریم به نام «جوع» (bulimia) به معنای پرخوری، اما قدیم بر این باور بودند کسی که به این مرض مبتلاست در شکمش یک جغد وجود دارد که هرچه میخورد میشود غذای آن جغد، راه حلش هم اینست که فرد بیمار را دست و پا بسته در یک اتاق پر از غذاهای خوشمزه گرسنگی میدهند تا جایی که آن جغد به بوی آن غذاها از شکم بیمار به بیرون پرواز می کند.
حالا هر بار که میخورم و باز گرسنهام به این فکر میکنم که اگر بهواقع جغدی در شکمم جا خوش کرده باشد چه؟
نیست یک ساعت قرار،
این جانِ بیآرام را
یا رب آن آرامِ جانِ بیقرارِ من کجاست؟
روزی، رشتهي كلامت را پاره میکنم و تو را میبوسم.
خـواب نمیبرد مرا
یار نمیخرد مرا
مرگ نمیدرد مرا
آه چه بی بها شدم ...
عباس معروفی
ایران زخمی
ایران غمگین
ایران عزادار
ایران مشکی
ایران
ایران
ایران
ایران
ایران آزاد